توضیحات
درباره ی کتاب:
کتاب پنی قشقرق ۲ :
راستش را بخواهید اسمِ من واقعاً «پنیقشقرق» نیست.
«پنلوپه جونز» است! لقبِ «قشقرق» را بابایم بهشوخی گذاشته روی من. اما من اصلاً هم قشقرق نیستم.
آخر میدانید! فکر میکنم فاجعهی «رونی» (موشِ کلاسمان را میگویم) هیچوقت آنقدر فاجعه نمیشد اگر پای «کاسمو» و آن هزارتوی هیجانانگیزش نمیآمد وسط.
این که پای مامانبزرگ اتفاقی گیر کرد توی تلهی اختراعی ضدّسرقتم و پایش تقی شکست هم، اصلاً اصلاً تقصیر من نبود.
تازه من فقط بری را برای این بردم بیمارستان که با نیروی شگفتانگیز حیوانات خانگی حالِ مامانبزرگ را بهتر کنم.
از کجا میدانستم این فاجعهی تمامعیار راه میافتد؟
از متن کتاب :
کتاب پنی قشقرق ۲
ماجرا با حرفهای آقای شومان، مدیرِ مدرسهمان، شروع شد.
آقای شومان همیشه حرف های تکراری میزند، حرفهایی مثل اینها: «این هزارمین باره که بهت میگم پنلوپه جونز! میشه برعکس نَشینی و لطف کنی مثلِ آدم باسنت رو بذاری روی صندلی و پاهات رو روی زمین؟»
اما این بار آقای شومان یک حرفِ تازه زد. گفت : میتوانیم دسته جمعی برای کلاسمان یک حیوانِ خانگی انتخاب کنیم و آخرِ هر هفته یکی از ما به نوبت باید ازش مراقبت کند تا مسئولیت پذیری را یاد بگیریم. بهنظرش خوکچهی هندی بهترین گزینه بود.
در تی کتاب بخوانیم