توضیحات
رُز سوار بر قوری شگفتانگیزش به دور دنیا سفر میکرد تا به سرزمینی رسید که احساس کرد آنجا میتواند خانهاش باشد. او دانهی گلهایش را در زمینی کوچک کاشت و در باران، سرما و برف انتظار کشید و انتظار کشید و انتظار کشید و هرگز تردید نکرد باغی که در خیالش به تصویر کشیده، روزی شکوفا خواهد شد…