توضیحات
کتاب بینوایان اثر ویکتور هوگو دوجلدی
معرفی کتـاب :
کتاب بینوایان اثر ویکتور هوگو دوجلدی شاهکاری است از ویکتور هوگو نویسنده فرانسوی به ترجمه نسرین تولایی و ناهید ملکوتی که انتشارات نگاه آن را در دو جلد به چاپ رسانده است.
داستانی جذاب و خواندنی، که متنی تاریخی جغرافیایی دارد.
توصیفات نویسنده به گونه ایست که مخاطب تصویری درخشان از کوچه ها، محلات و بناهای قدیمی پاریس به دست می آورد،
آنگونه که حتی برای یک غیرفرانسوی که پاریس را دیده است، بسیار هیجان انگیز است.
او در نگارش متنش به شدت وفادار به تاریخ است، به طوری که تمام اشارات او با تاریخ مطابقت دارد.
هوگو در این کتاب به بیان افکار و اندیشه های خود پرداخته که می تواند فصلی درخشان از افکار انسان گرایانه و عالی یک نویسنده بزرگ فرانسه باشد.
با متنی بلند بالا که در عصر او با وسایل ارتباط جمعی محدود نشان از برتری هوگو دارد.
معرفی نویسنده :
هوگو سومین پسر کاپیتان ژوزف لئوپولد سیژیسبو هوگو، که بعدها ژنرال شد، و سوفی فرانسواز تِرِبُوشه بود.
وی در جوانی زیر نفوذ مادرش قرار داشت.
مادرش از شاهدوستان و پیروان متعصب آزادی به شیوه ولتر بود و تنها بعد از مرگ مادر بود که پدرش توانست ستایش و علاقهٔ فرزندش به خود را برانگیزد.
کودکی ویکتور در کشورهای گوناگون سپری شد.
مدت کوتاهی در کالج نجیبزادگان در مادرید اسپانیا درس خواند و در فرانسه زیر آموزش معلم خصوصی خود پدر ریویه، کشیش بازنشسته بود.
ویکتور هوگو در ۱۸۲۲ با آدل فوشه دوست کودکی خود ازدواج کرد.
آدل فوشه دختری بود سبزهرو با موهای مشکی و ابروانی کمانی. او در ۱۶ سالگی بانویی خوشسیما و جذاب بود.
آدل فوشه نخستین عشق ویکتور هوگو بود و ویکتور او را بسیار تحسین میکرد.
دوران نامزدی آدل و ویکتور را میتوان تراژدی عاشقانه توصیف کرد.
ویکتور و آدل همدیگر را از کودکی میشناختند.
دو خانواده فوشه و هوگو با هم صمیمی بودند و بچههایشان با هم بزرگ شدند.
عشق هوگو به آدل زمانی آغاز شد که نوجوانی بیش نبود. مادر ویکتور او را از این عشق میبازداشت.
او میخواست که پسرش باید با دختری از خانواده بهتر ازدواج کند.
مخالفت خانوادههای این دو دلداده با ازدواجشان به شرایط تراژیکی انجامید.
پدر آدل فوشه در نهان از موفقیت رو به رشد ویکتور در ادبیات شادمان بود اما میترسید که مادر هوگو، آدل را مناسب نداند.
او به آدل هشدار داد که ویکتور، مغرور، دمدمیمزاج و تنپرور است.
با این حال آن دو پنهانی با هم نامه رد و بدل میکردند.
ویکتور شک نداشت که رابطهٔ آنها به ازدواج میانجامد و آنقدر از آن مطمئن بود که زیر نامهٔ اولش را گستاخانه، با نام «همسر تو» امضا کرد.
پس از دو سال و رد و بدل شدن دویست نامه، ویکتور و آدل ازدواج کردند و صاحب پنج فرزند شدند.
قسمتی از کتاب:
در زمستان، این کودک بی نوا که هنوز شش سال هم نداشت، لباس پاره پاره ی کرباس به تن می کرد.
پیش از دمیدن آفتاب، جاروی بزرگی در دست می گرفت و به رفت و روب کوچه می پرداخت.
در آن حال دانه های اشک در چشمان درشتش می درخشید.
در آن دهکده به او نام چکاوک نهاده بودند.
مردم که دوست دارند حرفشان با ایهام باشد ا
ین دختر کوچک را که چندان بزرگ تر از پرنده ای نبود و هر بامداد با ترس و لرز زودتر از همه اهالی بیدار می شد
و پیش از روشنایی صبح در کوچه یا دشت و صحرا بود، چکاوک صدا می کردند.
اما این چکاوک بینوا آواز نمی خواند.