توضیحات
درباره ی کتاب:
کتاب ماکاموشی ۶ : من هیچوقت موش شجاعی نبودهام. اما یکدفعه ترسها سراسرِ زندگیام را گرفتند. برای همین تهآ و تراپولا تصمیم گرفتند درمانم کنند. من را کشاندند تا فرودگاه. من از پرواز میترسم! و بعدش هم من را بردند به اعماق جنگل تلهموش. مجبور شدم سوپ حشره بخورم، از درختهایی بهبلندی آسمانخراش بالا بروم، توی رودخانههای وحشی شنا کنم و حتی مار گره بزنم! چطور بُزدلموشی مثل من از این چیزها جان سالم به در ببرد؟!
متن کتاب:
خیلی حالم خرابه دکتر خزآرام، نه؟!روی مبل مطبِ روانموشپزشکم، دکتر خزآرام، ولو شده بودم. با اینکه مبلِ راحتی بود و از پشمِ گرم و نرمِ گربه درست شده بود، اما من خیلی راحت نبودم، بیشتر نگران بودم.
ـ دکتر خزآرام! خیلی حالم خرابه! نه؟
دکتر خزآرام به پشتیِ صندلیاش تکیه داد و با آن لهجهی خندهدارش گفت: «خُف اول فایَد چند تا سؤال ازت فِپُرسم. فِگو فِفینم، از کِی شروع شد؟»
آه کشیدم…
کتاب ماکاموشی ۶