توضیحات
کتاب هی هی – جبلی – قم قم اثر رضا دانشور نشر چشمه
معرفی کتـاب :
جموعه داستان «هی هی – جبلی – قم قم»
مبرگزیدهای از داستانهای رضا دانشور، نویسنده معاصر است. در این کتاب بیش از بیست داستان کوتاه روایت شده است.
رضا دانشور ابتدا در دهه پنجاه خورشیدی با چاپ داستانهای کوتاه. در نشریات و مجلات شناخته شد. انتشار رمان «نماز میت» او را به عنوان نویسندهای توانمند در عرصه داستاننویسی ایران مطرح کرد. دانشور نزدیک به پنجاه سال نوشت.
در بخشی از داستان «کرفون» میخوانیم: «میخواستم برایت از چیزهای فراوانی که وجود دارد بنویسم. چه فایده که تکرار کنم .ماهیت آن چه میان ما میگذرد چیست و کدام یک قربانی یکدیگریم. یا بیشتر قربانی یکدیگریم. پل رنگینی را میشناسم که بسیار چیزهای نکبتی از روی آن عبور میکند. سرشار از هیجان و گرفتهدلی؛ هیجانهای لرزدهندهای که ادم را با هر تکان بیشتر فرو میبرند. زشت است هنوز لب بازنکرده بگویی میخواهم گریه کنم. اما آن چه مسلم است من و تو متاسفانه وجود داریم. و چه بسیار اوقاتی که این طور نیست و هیچ کس دیگر هم نیست که خندهها را بشناسد.
رویهمرفته تعجبآورست، اما همه این نیست: میان این همه اسکلتهای چاق و کتابخوار گیر کردهام و بیشتر به فکر روزهایی هستم که گم شدهاند؛ نه، حتا وجود نداشتهاند. بگذار برایت صریحتر بگویم. دلم به طور وحشتناکی برای آن دختر بینیبلند میسوزد: قدبلند، مو مشکی، چشموابرو مشکی، و نازپرورده.»
کتاب «هی هی – جبلی – قم قم» در مجموعه جهان تازهی داستان و از سوی نشر چشمه منتشر شده است
معرفی نویسنده :
رضا دانشور در سال ۱۳۲۶ خورشیدی در مشهد متولد شد.
ابتدا به تئاتر علاقهمند شد و به همراه افرادی چون داود کیانیان، داریوش ارجمند، انوشیروان ارجمند، رضا صابری و رضا کیانیان در تکوین یک جریان تئاتری مهم در شهر مشهد نقش عمدهای داشت.در دانشگاه مشهد و دانشگاه تهران در رشته ادبیات فارسی تحصیل کرد.در دوران دانشجویی با اقتباس از کتاب ابوذر غفاری خداپرست سوسیالیست ترجمه و تألیف علی شریعتی نمایشنامهای با نام ابوذر نوشت.این نمایشنامه که بر محور بازی یک بازیگر نوشته شده بود در زمستان ۱۳۴۹ در مشهد به روی صحنه رفت و با استقبال روبرو شد. این نمایش یک بار دیگر در سال ۱۳۵۱ با عنوان یک ابوذر دیگر در حسینیه ارشاد تهران اجرا شد. او در مشهد به تدریس تئاتر نیز اهتمام ورزید و در نهایت رئیس اداره تئاتر استان خراسان شد.
رضا دانشور ابتدا در دهه پنجاه خورشیدی با چاپ داستانهای کوتاه در نشریات و مجلات شناخته شد،انتشار رمان «نماز میت» او را به عنوان نویسندهای توانمند در داستاننویسی ایران مطرح کرد. به گونهای که هوشنگ گلشیری در سخنرانی معروف خود در شبهای شعر گوته در بررسی وضعیت ادبیات داستانی ایران عنوان کرد که نماز میت رضا دانشور را نمیتوان نادیده گرفت.نماز میت روایت دو زندانی سیاسی است که یکی از آنها زیر شکنجه توانایی ایستادگی ندارد و در نهایت خبرچین میشود و دیگری به آرمانهای خود وفادار میماند. تسلط بر زبان و پیچیدگیهای فنی اثر که با تکنی
کتاب هی هی – جبلی – قم قم اثر رضا دانشور نشر چشمهک جریان سیال ذهن روایت میشود، نماز میت را به یک اثر خواندنی در ادبیات معاصر ایران بدل کردهاست.
او پس از انقلاب و در سال ۱۳۶۱ به فرانسه مهاجرت کرد. دانشور در خارج از ایران نیز به نوشتن ادامه داد. رمان خسرو خوبان که با نگاه به جنگ ایران و عراق نوشته شده را میتوان یکی از مهمترین رمانهای ادبیات مهاجرت دانست.در نمایشنامه مسافر هیچ کجا که در سال ۱۳۸۵ منتشر شد دانشور به ماجرای واقعی یک ایرانی که به مدت ۱۸ سال در فرودگاه شارل دوگل پاریس زندگی میکرد پرداخت. رضا دانشور بر اثر ابتلاء به بیماری سرطان ریه در شامگاه ۶ خرداد ۱۳۹۴ (۲۷ مه ۲۰۱۵) در سن ۶۸ سالگی در بیمارستان آلبر شانویه در حومه پاریس درگذشت.
سلطانزاده در آثارش به مسئلهء هویت و رنج و درد مهاجران میپردازد. شخصیتهای داستانهای سلطانزاده اغلب در کشوری بیگانه احساس «دیگری» بودن میکنند. و همین حس غریبگی آنها را دچار بحران چندگانگی هویت میکند. عدم قطعیت، پایانهای چندگانه، دور تسلسل، ساخت فراداستان، مرگ مولف و درآمیختن خواب و بیداری. رویا و واقعیت از جمله المانهاییست که در داستانهای آصف سلطانزاده دیده میشود.
قسمت هایی از کتاب:
«میخواستم برایت از چیزهای فراوانی که وجود دارد بنویسم. چه فایده که تکرار کنم ماهیت آن چه میان ما میگذرد چیست و کدام یک قربانی یکدیگریم، یا بیشتر قربانی یکدیگریم. پل رنگینی را میشناسم که بسیار چیزهای نکبتی از روی آن عبور میکند، سرشار از هیجان و گرفتهدلی؛ هیجانهای لرزدهندهای که ادم را با هر تکان بیشتر فرو میبرند. زشت است هنوز لب بازنکرده بگویی میخواهم گریه کنم، اما آن چه مسلم است من و تو متاسفانه وجود داریم و چه بسیار اوقاتی که این طور نیست. و هیچ کس دیگر هم نیست که خندهها را بشناسد. رویهمرفته تعجبآورست.
اما همه این نیست: میان این همه اسکلتهای چاق و کتابخوار گیر کردهام. و بیشتر به فکر روزهایی هستم که گم شدهاند؛ نه، حتا وجود نداشتهاند. بگذار برایت صریحتر بگویم. دلم به طور وحشتناکی برای آن دختر بینیبلند میسوزد. قدبلند، مو مشکی، چشموابرو مشکی، و نازپرورده.»