کتاب دشمن آینده اثر هادی خورشاهیان نشر چشمه


ویژگی‌های محصول
  • ناشر:  نشر چشمه
  • مولف:  
  • نوع جلد:  شومیز
  • گروه بندی سنی:  بزرگسال, رمان فارسی
  • اندازه:  رقعی
  • گروه بندی موضوعی:  داستان بزرگسال, داستان و رمان فارسی
+ بیشتر

17,000 تومان

متاسفانه این کالا در حال حاضر موجود نیست. می‌توانید از طریق لیست پایین صفحه، از محصولات مشابه این کالا دیدن نمایید.

توضیحات

کتاب دشمن آینده اثر هادی خورشاهیان نشر چشمه

معرفی کتاب

رمان دشمن آینده، داستانی خطی به مفهوم مصطلحش ندارد و درباره سکرات مرگ است به نوعی. گروهی از آدم‌های متفاوت و خاص که در مکانی نامتعارف و برزخ‌گونه کنار هم جمع شده‌اند و تکلیفشان با بودن یا نبودنشان مشخص نیست. در این فضا ما روایت‌هایی از هرکدامشان می‌خوانیم و البته تنش‌ها و حرکت‌هایی که دارند. این نویسنده خراسانی تلاش کرده با حرکت در میانه‌ی امر ذهنی و عینی به واقعیتی برسد که در رمان او تحقق پیدا می‌کند. برای مخاطب این رمان تعقیب این وضعیت روایی به نتایجی قابل تامل می‌رسد. نتایجی که شاید پیش‌بینی نشده هم باشند.

معرفی نویسنده :

هادی خورشاهیان (زادهٔ ۱۳۵۲ در گنبد کاووس) از جمله شاعران و نویسندگانی است که هم در حوزه‌ی ادبیات کودک و نوجوان فعالیت دارد و هم در حوزه‌ی ادبیات بزرگسالان. از او تاکون بیش از ۸۰ جلد کتاب در زمینه‌های مختلف ادبیات منتشر شده است.ایشان همکنون در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در حوزه صدور مجوز و سانسور(ممیزی) برای کتاب های داستان مشغول به کار است.

قسمتی از متن کتاب

پله ی اول

حتا درست تا همین لحظه ی اکنون، واقعاً نفهمیده ام در آن لحظه ی شگفت، دهانم از ترس باز مانده بود، یا از تعجب. زیاد پیش می آید که در یک لحظه، آدم واقعاً نمی داند، الان موقع خوشبختی اش است، یا موقع بدبختی اش. خوشبختی ما، این است که خوشبختی آدم های خوشبخت را از نزدیک نمی بینیم و خیلی ناراحت نمی شویم که بدبخت ایم؛ خوشبختی ما، از زاویه ای دیگر، این است که آدم های بدبخت دقیقاً دوروبر خودمان هستند و زندگی آن ها را کاملاً از نزدیک می بینیم و خیلی دل مان به حال خودمان نمی سوزد؛ چون آن ها به راستی و بی رحمانه از ما بدبخت ترند.

سرم که از دیوار آمد بالا، یکی را دیدم که با سیمونُف نشسته است روی صندلی همیشگی سرهنگ، کنار استخر خالی و انگار دقیقاً پیشانی مرا نشانه گرفته است. نمی دانم شب چندم بود که برای سرهنگ و بقیه روزنامه می بردم، ولی در آن لحظه ی شگفت، مطمئن بودم خودم را برای هر چیزی آماده کرده بوده ام، غیر از همین یک مورد. می دانستم باید خودم را از دیوار بالا بکشم و بروم روی پشت بام، که اگر این کار را نمی کردم، حتماً پیشانی ام در آن لحظه ی دلهره آور سوراخ می شد و اگر هم سرعت عملم خوب بود و شانس هم می آوردم و خودم را از دیوار رها می کردم و کشته نمی شدم، حداقل آن دوازده نفر کشته می شدند.
در همین لحظاتی که تقریباً تصمیم خودم را گرفته بودم که خودم را از دیوار بکشم بالا، قاتل که از همان لحظه به قاتل بدل شد، عجولانه شلیک کرد. گلوله درست وسط پیشانی ام خورد و باعث شد بمیرم. وقتی مُردم،

دیدم به جای این که در جایی شبیه دوزخ، بهشت، یا حداقل برزخ باشم، انگار به ابتدای خلقت برگشته ام و با پدرم حضرت آدم ابوالبشر و مادرم حضرت حوا و برادرم نشسته ایم و داریم غروب غم انگیز آفتاب را نگاه می کنیم. با تعجب به برادرم گفتم « مگر نباید بعد از مرگ برویم رستاخیز، یا روز حَشْر، یا قیامت، یا هر اسم بامُسمّای دیگری شبیه این؟ »
برادرم نگاهی فیلسوفانه به چهره ام انداخت و گفت « مگر الان مُرده ایم؟ »

نقد کتاب در goodreads

سایر رمان های فارسی در فروشگاه تی کتاب

 

0/5 (0 نظر)

توضیحات تکمیلی

ناشر

نشر چشمه

مولف

نوع جلد

شومیز

گروه بندی سنی

بزرگسال, رمان فارسی

اندازه

رقعی

گروه بندی موضوعی

داستان بزرگسال, داستان و رمان فارسی

شما شاید این را هم دوست داشته باشید